به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصلهای خشک عبور می کردند
به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین
که شهوت تکرار من
درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment